× يه هيزم شكن وقتي خسته ميشه ! كه تبرش كند باشه نه وقتي هيزماش زياد باشه تبر ما آدما باورهامونه نه آرزوهامون

آدرس وبلاگ من

goo.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

آینه ها

الهی زیباتر از آنی که به چشم دیده شوی،

ولی من تو را در شکفتن گلی بر درختی

افتادن سنگی از صخره ای

و ارتعاش هنجره پیرزنی حس کردم

غروب بود که لبخند زدم

و ابر سیاه آسمان را پوشانده بود

همه محزون بودند فریاد زدم !

ای اهل عالم!

این همان است که نمی بینم

********************

زليخا مغرور قصه اش بود زليخا به همنشيني نامش با يوسف مي نازيد

زليخا بر بلنداي قصه رفت و گفت رونق اين قصه همه از من است

اين قصه بوي زليخا مي دهد کجاست زني که چون من شايسته عشق

پيامبري باشد ، تا بار ديگر قصه اي اين چنين زيبا شود؟

قصه ديگر نازيدن زليخا را تاب نياورد و گفت: بس است زليخا ! بس است

از قصه پايين بيا ، که اين قصه اگر زيباست ، نه به خاطر تو ، که زيبايي همه از يوسف است

زليخا گفت: من عاشقم و عشق رنگ و بوي هر قصه اي است . عمريست که نامم را در حلقه عاشقان برده اند.

قصه گفت : نامت را به خطا برده اند ، که تو عشق نمي داني.

تو هماني که بر عشق چنگ انداختي تو اني که پيرهن عاشقي را به نامردي

دريدي. تو امدي و قصه ، بوي خيانت گرفت . بوي خدعه و نيرنگ

از قصه ام بيرون برو تا يوسف بماند و راستي

و زليخا از قصه بيرون رفت

زلیخا عشق نمی داند...

خدا گفت: زليخا برگرد که قصه جهان ، قصه پر زليخاست و هر روز هزارها پيرهن پاره مي شود از پشت... اما زليخايي بايد، تا يوسف ، زندان را بر او برگزيند...

و قصه را و يوسف را ، زيبايي همه اين بود...

زليخا برگرد!!

مصداق صداقتند آینه ها

می شکنند

هزار ذره می شوند

اما هر کدام

حقیقتی دوباره اند

دوست دارم آینه ها را

با تمام صراحت لهجه شان

بازتابی تمام نما از خویشتن آدمی

بی هیچ کم وکاستی

کاش زبان

. آیینه ی دلهایمان بو

**********************

به چی فکر میکنی ؟ به انسانیت مردم جهان ! یا به سهم بزرگت از

اين دنیای کوچیک

****************

متاسفانه بعضی ها هستند که:

بی غذا، دو ماه دوام می آورند ؛

بی آب، دو هفته ؛

بی هوا، چند دقیقه ؛

و امــــا

بی �وجـــدان�، خـیلی

******************

کانگورویی ظرف پر از غذایی را به یک کبوتر تعارف می کند

فکر کنم تازگیا باید محبت کردن رو از حیوونا یاد بگیریم...وای برما

***************

bazen cok seversin...hasreti yakar yuregni uzlersin,hep onunla olmak istersin...ama ne kavuşmak istersin,nede onsuz olmak... ayrılr yollar,ayırır insanlar...onsuzluga mahkum edilirsin...en cok yaralayan ne olur biliyormusun??seversin suyleymzsin...istersin gidemezsin...en ihtiyacn oldugu anda onu bulamazsın ya... iste ozman bİtersİn

هزار سال هم بگذرد

سالی هزار بار

جای تو خالیست...

اینجا

در قلب من...

پدر

چه کسی گفت؛ از دل برود هر آنکه از دیده رود؟

پدر جانم به یادتم مثل همیشه

*****

***********

روزگاریست

که عشق

شکل یک خاطره است

شکل یک گنبد زیبا که زمانی رنگش

دل هر رهگذری را می برد.

روزگاریست که عشق شکل یک دشنه ی پیچیده دورن گلهاست

مثل یک شیشه عسل

که به زهرابه ی ماری خوش خط

پی خالی دگر است.....

عشق آئینه ی زنگار گرفته است

خیالی خام است

عشق یک عادت بی هنگام است

مثل هر صبح که بر می خیزی

مثل هر لحظه که باید نفسی تازه کنی

عشق را هم باید

تازه و تازه کنی

ورنه این عشق فقط

یک نام است....

چه سخت است تُنگِ ماهی بودن!

نَشکنی ، زندانبانی _ بشکنی ، قاتلی...

خوش به حال آب!

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!

فقط با هر صدایی برمیگردد...